معنی منجمد کردن

حل جدول

منجمد کردن

معادل فارسی فریزر کردن

فارسی به انگلیسی

منجمد کردن‌

Congeal, Curdle, Freeze


منجمد

Arctic, Frigid, Frozen, Gelid

فارسی به عربی

فرهنگ فارسی هوشیار

منجمد کردن

افسرتن افسردن


منجمد

بستناک آنیسه افسرت افسرد (اسم) بسته شده یخ بسته (آب یا مایع دیگر)

فارسی به آلمانی

منجمد کردن

Cold, Eis (n), Eis [noun], Strong cold thing

لغت نامه دهخدا

منجمد

منجمد. [م ُ ج َ م ِ] (ع ص) بسته و فسرده شونده، چنانکه آب یا روغن و غیره از سردی بسته گردد. (غیاث) (آنندراج). بسته و فسرده و هر چیز صلب و سخت و ضد مایع. (ناظم الاطباء): اگرچه کرم این بزرگان مغلق ابد است و چشمه ٔ سخای این مهتران منجمد سرمدی... (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 250).
لفظش چو لعل منجمد از خنده ٔ هوا
خطش چو در منعقد از گریه ٔ غمام.
فرید کافی (از لباب الالباب چ نفیسی ص 110).
در آب منجمد بفروز آتش مذاب
چون خاک ده به باد فنا انده جهان.
ابن یمین.
قطره ای از تموج دریا
در زمستان فتاد در صحرا
خویش را منجمد ز شدت برد
هستی مستقل توهم کرد.
جامی.
- آب منجمد، یخ. (ناظم الاطباء).
- اقیانوس منجمد جنوبی، اقیانوسی که نیمکره ٔ جنوبی زمین را فراگرفته و در تمام سال به علت سرمای شدید یخبندان است.
- اقیانوس منجمد شمالی، اقیانوسی که نیمکره ٔ شمالی را فراگرفته و همانند اقیانوس منجمد جنوبی سرد و یخبندان است.
- منجمد شدن، بستن. فسردن. افسردن. یخ بستن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

فرهنگ معین

منجمد

(مُ جَ مِ) [ع.] (اِفا.) فسرده، یخ بسته، یخ زده.

کلمات بیگانه به فارسی

منجمد

یخبسته

فرهنگ عمید

منجمد

ویژگی مایعی که در اثر برودت بسته و سفت شده باشد، بسته‌شده، یخ‌بسته،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

منجمد

یخبسته

مترادف و متضاد زبان فارسی

منجمد

یخ‌بسته، یخ‌زده، بسته، جامد، دلمه،
(متضاد) مایع، بی‌حرکت

معادل ابجد

منجمد کردن

411

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری